ملاقات دیگری مرداین حفره که آویزانم از آنچشم روح سرگردانی است که از جنازه برخاستهنگاه، این دلو لغزان بر سر چاه راچگونه به آسمان، بیندازمکه سنگینی سقوطخفاشان را نپرانَد؟آی انسان!انسانِ معاصر!با ادای ابرمقابل خورشید، بایستی، زیبا شوی، کاشنمیدمد دیگر دهان دیدارهاچقدر تاریکی را بیرون بدهی از تن؟چقدر دست، بر گردن خورشید بگذاری و بسوزی؟ شعر کوتاه...
ما را در سایت شعر کوتاه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mrobaiia بازدید : 6 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 17:36